
خورخه لوئیس بورخس، نویسندهٔ آرژانتینی، معتقد است که «تألیف کتابهای حجیم کاری طاقتفرسا و مایهٔ افول قوای فکری است و موجب فقیر شدن نویسنده میشود. پرداختن به پانصد صفحه برای بسط ایدهای که میتوان محتوای آن را در چند دقیقه بهطور شفاهی بیان کرد!» راهحل بورخس این بود که فرض کند ایدههایی که ذهن او را به خود مشغول کردهاند، پیشتر در قالب کتابی گرد آمدهاند و او تنها به بازخوانی آنها میپردازد. یکی از دستاوردهای این نگاه، خلق شخصیتهای عجیب و خیالی بود که گویا آثاری تخیلی پدید آوردهاند. مشهورترین آنها پیر منارد است که خود را در ادبیات سدهٔ هفدهم غرق میکند و عیناً نسخهای کلمهبهکلمه از دنکیشوت خلق مینماید. نیز میربهادر علی که رمانی پلیسی مینویسد و در آن ویلکی کالینز را با الهیات اسلامی سدهٔ دوازدهم درمیآمیزد. و چهبسا نباید هربرت کواین، نمایشنامهنویس دیوانه، یا کارلوس دانری را از قلم انداخت که در صدد برمیآید تا شعری دربارهٔ تقریباً هر چیزی در جهان بسراید و آنقدر پیش میرود که همه چیز را به نظم درمیآورد.
دشوار است که لاسلو کراسناهورکای، رماننویس مطرح و ستودهی مجار را بیرون از این چارچوب بدانیم. او که متولد 1954 است، آثار خود را «واقعیتی که تا مرزهای جنون پیش میرود» توصیف میکند و عاشق نکوهش استبداد مطلق است. در مصاحبهای با روزنامهٔ گاردین در 2012 شرح میدهد که چهگونه تجربهی کار در یک مزرعهٔ اشتراکی و کمک به اخته کردن خوکهای جوان، الهامبخش خلق شاهکار تاریکش، تانگوی شیطان، بوده است.

حتی ستایندگان کراسناهورکای هم بر این باورند که تانگوی شیطان اثری است دشوار و غمانگیز: همانند توصیف شهرها و روستاهای ویران در داستانهایش، آثار او از دل ویرانههای جهان مدرن، گویی از گلولای و زمینهای خیس سر برمیآورند. اقتباس سینمایی سیاهوسفید هفتساعتونیمهی آن اثر به کارگردانی بلا تار، نیز بر بیننده آسان نمیگیرد. این کتاب اگرچه دربارهٔ گروهی از شخصیتها در مناطق روستایی مجارستان است، اما انتظارات خواننده از یک طرح داستانی متعارف را برآورده نمیکند و – هشدار افشای داستان! – با صحنهای به پایان میرسد که در آن یکی از شخصیتها مینشیند و صفحات آغازین رمان را، عیناً، مینویسد. این پایان میتواند برای خوانندگانی که کتاب را به امید نتیجهگیری - چیزی شبیه قصاص میخوانند - اما در عوض خود را در دام چرخهای شیطانی مییابند، مأیوسکننده باشد.
فراتر از اینها، ویژگی بارز آثار کراسناهورکای استفاده از جملاتی بسیار طول و دراز است که گاه به درازای یک فصل کامل میرسند. این جملات که آکنده از انحراف، نفی و تکرار هستند، از سوی نخستین مترجم او، جورج زیرتس، «روایتی گدازهوار و آرام» توصیف شدهاند. کولم توبین آنها را «کنشی پرفشار و پرکشش» نامیده که «ذهن جستجوگر را در حال کار و کوشش، اندیشیدن، تحلیل کردن، توجه کردن، به خاطر سپردن، حس کردن، درحال هزیان گفتن و تأمل کردن» بازمیتاباند. هاری کونزرو نیز در نقدی ستایشآمیز در همین صفحات نوشته است: «کراسناهورکای پیشنهادی چالشبرانگیز دارد: یا توانایی و درک خود را افزایش دهید یا کتتان را بردارید و بروید.»
من خود هرگز به درک مفهوم این جملات طولانی و ادیبانه نائل نشدهام. نوشتن چنین جملاتی نیازمند تمرکز و نبوغ است، «هیچ سلاحی به سردی نقطهای که در لحظهای مناسب بر کاغذ مینشیند، در جان آدمی نفوذ نمیکند.» این را ایزاک بابل، نویسندهٔ داستانکوتاه اهل شوروی – استاد ایجاز و اختصار – نوشته است.
رمان کوتاهی که در 2003 با عنوان «کوهی به شمال، دریاچهای به جنوب، مسیرهایی به غرب، رودخانهای به شرق» با ترجمهای زیبا از اوتیلی مولزت به انگلیسی منتشر شد، شاید در دسترسترین نقطهٔ ورود به دنیای آثار کراسناهورکای برای تازهواردان باشد. میتوان آن را مکملی بر تانگوی شیطان دانست. تانگوی شیطان که از شخصیتهای شرور انباشته شده، در فضایی روستایی، تاریک و دوزخی در اواخر دوران کمونیستی روی میدهد. اما «کوهی به شمال» روایتی کمجمعیت است که در آرامش یک صومعه در کیوتو میگذرد؛ جایی که گویی از آشوب زندگی پیراسته شده و «دیگر پرسشی دربارهٔ آدمیان در میان نیست».
همانند دیگر آثار کراسناهورکای، در این رمان نیز طرح داستان، شخصیتها و انگیزهها در مقایسه با جملات طولانی و کسل کننده در درجهٔ دوم اهمیت قرار دارند. تکرارها و بازنویسیها، رویدادها و اشیایی که در کتاب توصیف میشوند، کلیت اثر را مبهم و گنگ میسازند. خلاصهکردن داستان ناگزیر به آن انرژی و هدفمندی بیشتری میبخشد، اما روایت تقریباً از این قرار است: مردی با قطار به کیوتو میرسد. گویی از نوادگان شخصیتی نامدار در رمان سدهٔ یازدهم ژاپنی، «داستان گنجی»، است – هرچند که این امر بهوضوح ناممکن مینماید. نوهی شاهزاده گنجی اندکی احساس ناخوشی میکند. از همراهانش جدا میشود و در جستوجوی باغی پنهان که گویا در معبدی نهفته است، به راه میافتد.
در میان توصیفات دقیق معبد و آرامش ماورایی آن، نکات تکاندهندهای به چشم میخورد: یک روباه هار، سگی کتکخورده که در لابهلای ریشههای درخت گینگکو آرام میگیرد، و مجسمهای از بودا که به جای آنکه رحمت بر همهٔ موجودات بتاباند، گویی تاریکی کیهانی نویسنده را با خود تقسیم میکند: «بودا نگاه زیبای خود را برگرداند تا مجبور نباشد بنگرد، تا مجبور نباشد ببیند، تا مجبور نباشد از آنچه در سه جهت پیش رویش قرار داشت – این دنیای شوربخت – آگاه باشد.» حالوهوای ناامیدی اگزیستانسیالیستی حاکم بر داستان، هم تانگوی شیطان و هم سرلوحهٔ رمان دیگری از کراسناهورکای به نام جنگ و جنگ را به خاطر میآورد: «بهشت جایی غمانگیز است.»
منبع: گزارشی در گاردین
ترجمهی فارسی این کتاب به زودی توسط نشر کتابستان برخط منتشر می شود.